روز دوم اسارت در بصره، ما را داخل یک سوله کردند که در داخل آن، عکس صدام بود که از آن عکس و صاحب آن به میزان زمین و آسمان نفرت داشتم
در همین سوله، آن قدر گرم بود که از سقف آن قطرههای عرقی که از بدن بچّهها بخار شده بود، دوباره به زمین باز می گشت. بعثیها به درب سوله آمدند و اعلام کردند هر کس کار ضروری دارد، به بیرون سوله بیاید تا او را به سرویس بهداشتی ببریم. برخی از بچّهها که از حال و روز بعثیها بیخبر بودند، به بیرون از سوله رفتند و پس از گذشت زمان چند دقیقه ای به داخل سوله برگشتند و به بچّههای دیگر گفتند: از سوله بیرون نروید که آن ها شما را کتک میزنند.
از جمله آن ها، یکی از بچّههای پاسدار از جنوب کرمان، به نام صفر عمرانی بود که برای تخلیه، به بیرون از سوله رفت و پس از مدتی بدون آن که به مستراح رفته باشد، با کتکهای فراوانی به سوله برگشت.